طلوع صبح بهار
تويي كه در نفست ميوزد شميم بهار
بيا به كوچه ما، عطر نرگسانه بيار
تو جاودانهتر از حس آفتاب و درخت
تو عاشقانهتر از شوق آب و شاليزار
براي از تو سرودن بهانه لازم نيست
حكايت نفس است و حلاوت تكرار
چه عطري از تو در آفاق من پراكنده ست
كه شعر، مست شده، واژه را نمانده قرار
چقدر شعر من از واژه "تو" لبريز است
چقدر ذوق من از انتظار تو سرشار
چقدر بي تو نفس ميكشم؛ دريغ از من
چقدر خسته ام از اين هواي تيره و تار
چه ميشود كه بيايي؟، چقدر رويايي است
در اين سياه زمستان، طلوع صبح بهار
محمد امین زاده
نظرات شما عزیزان: