اینجا جان آدمها به اندازه یه بطری نوشابه می ارزد انگار
....
کفش کدام کودک جا مانده و خودش رفته
آورده بودن اورا تا در ابتدای سالهای زندگیش
مقام ابراهیم را تجربه کند و ابراهیمی زندگی کند
ما نمیتوانیم بی رحم باشیم
کفش بچگانه که میبینیم در دلمان روضه به پا میشود
به یاد حاجی شش ماه
خودمان را غرق در اشک میبینم
وقتی به اسماعیل حسین فکر میکنم
دارم به قلبم رجوع میکنم
زبانم به نفرین نمی چرخد
دعا میکنم برای بانیان حادثه
راه بسته اند و تشنه شده اند
چقدر قصه برایم آشناست
حالم شبیه محرم است
محرم و محرم
دلنوشته سید علی ضیا
نظرات شما عزیزان: